من و دردونه
پویا: مامان دیروز که شما خواب بودی من چاقو رو برداشتم خورد به پام خون اومد! من: خوب مامانی مواظب باش دیگه این اتفاق نیافته خیلی ناراحت میشم من پویا: خوب چییییکار کنم؟گررررسنم بود خووووووب. داشتم غذا می پزیدم --------------------------------------------------------------- شب رفتیم خونه ی بهروز اینا خوابیدیم .وقتی رفتیم بهروز خواب بود . صبح که بیدار شده میگه: مامان مامااااااااان به قران پویا و مامانش اینجا خوابیدن. باورت میشه؟ به قرااااااااان پویاکه پتورو دور خودش پیچیده و خمار خماره: ای وااااااااااای قران قران، خفه شو مگه نمیبینی خوابم؟؟؟ ------------------------------------------------...
نویسنده :
مامانی
22:50